سفارش تبلیغ
صبا ویژن
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

همانیم که مدام به آن می پردازیم.پس تعالی ، نه عمل ، بلکه عادت است.

«ارسطو»

عادت ، اصلی درونی شده است.به ویژه اگر بخواهیم در باره عادت مؤثر بودن گفتگو کنیم با قانونی طبیعی – مانندسایر قوانین طبیعت- سروکار داریم.گاه میتوانیم آنرا «اصول» بخوانیم.

عادتهای مؤثر: اصول و الگوهای درونی شده رفتار

دانش یعنی این که بدانیم چه کاری را باید انجام دهیم.

مهارت یعنی اینکه بدانیم به چه شیوه ایی آن کار را انجام بدهیم.

اشتیاق یعنی اینکه میل به انجام آن کار را داشته باشیم.

شاید در مورد نوجوانی که دوران دشوار هویت یافتن خود را پشت سر میگذارد و با خانواده اش احساس بیگانگی میکند شاید بدانیم چه کاری را باید انجام دهیم. شاید میل هم داشته باشیم که کمک کنیم . اما شیوه اجرا (چگونگی انجام دادن ) را ندانیم و مهارت این کار را نداشته باشیم. در این صورت با یک عادت مواجه نیستیم. شاید مهارت کار را هم داشته باشیم ، اما مایل به انجام دادن آن نباشیم ، در این صورت باز هم با یک عادت مواجه نیستیم.

هوراس مان – آموزگار بزرگ – گفته است:

«عادتها همچون ریسمان ضخیم شاه سیم اند. هرروز رشته ای از آنها را میتنیم و چندی نمی گذرد که دیگر نمی توان آن را شکست.»

شخصاً با بخش آخر این گفته موافق نیستم. چون میدانم میتوان عادتها را شکست و کنار گذاشت . میتوان عادتها را آموخت و همچنین آنها را فراموش و ترک کرد و بجای آنها عادتهای تازه ای را آموخت. البته این را نیز میدانم که این امر یک شبه پیش نمی آید و مستلزم فرایند و تعهدی عظیم است ، زیرا اصلاحی سریع  و آنی نیست.

شکستن عادت ، از بسیار جهات به سفر آپولو می ماند. زیرا فضا نوردان می بایست از حیطه قوه جاذبه زمین خارج می شدند که نیروی مصرفی در چند ثانیه اول چندین برابرنیروی مصرفی سفر به ماه و برگشت به زمین بود. این امر مانند شکستن یک عادت است که باید از حوزه قوه جاذبه آن بیرون رفت و آنگاه انسان ناگهان چه احساس آزادی و شگفتی را تجربه میکند.

در مصاحبه با یکی از فضا نوردان در جواب سؤالی که پرسیدند « سفر به ماه و جدا شدن از زمین چگونه بود ؟» پاسخ داد:

همچون نخستین دم و بازدم نوزاد ، و آنگاه اوج آن آزادی که انسان می تواند تجربه کند : زمانی که دیگر به سوی قوه جاذبه زمین کشیده نمی شود.» اما برای تجربه آن آزادی ، برای جدا شدن  و کندن از قوه جاذبه زمین – قوه جاذبه عادت – باید بهای آن را پرداخت و پرداخت این بها مستلزم تعهدو محاسبه هزینه هاست.

بیشتر مردم طالب راه حلهای فوری و سریع و یک شبه هستند.( قابل توجه کسانی که برای رسیدن به هدفشان صبرو حوصله بخرج نمیدهند و با بکار گیری امکانات موجود و انتخاب هدف معین به مقصود برسند . بدیهی است که این امر مستلزم ایجاد تغییر برداشت  از نوع کوآنتومی است. لذا بدون هیچ تغییری در روند زندگی طبیعی از ادامه مسیر بازمانده و روی به کارهای کاذب از جمله شرکت در بازی گلد کوئست می آورند، فقط به امید اینکه یک شبه ره صدساله را بپیمایند و به آمال خود دست یابند.«قبلاً در این باره توضیحاتی ارائه گردیده» ).(مانند کتابهای خود یاری که راه حلها یا پیشنهادهایی را عرضه می کنند.) وعده هایی برای اصلاحها و چاره های آنی می دهند. مشکل اینجاست که اینگونه راه حلها فقط به درد مسایل بحرانی و مشکلات اضطراری میخورند.

این مانند پرداختن به بیماری حاد و بیماری مزمن است .

بیماری حاد معمولاً با درد  همراه است . بیماری مزمن ریشه دار است و مداوم.

بیشتر مردم به مداوای بیماری حاد سرگرمند . می خواهند دردشان فوراً تسکین یابد – این امر باعث سرگرم شدن و آوردن فشار بیش از حد به خودمان میشود و نه تنها نتیجه بخش نیست بلکه باعث غفلت از بیماری مزمن و راه حل درمان ریشه بیماری میگردد و وضعیت مزمن را خرابتر و خرابتر میکند.

در اینجا توصیه میکنم راه حلهای فوری را باور نکنید ، زیرا بر خلاف قوانین طبیعت است.

تنها راه خرمن کردن محصول در پائیز ، کاشتن بذر آن در بهار و آبیاری و پرورش و مراقبت از آن در تابستان است.

این هفت عادت اساسی و بنیادی اند ، نه هفت اختیار انتخابی و همه انسانهای مؤثر وکار آمد صاحب این هفت عادتند . زیرا این هفت عادت به درمان مشکلات مزمن و ایجاد امکانات تازه می پردازند. مجالهای هیجان انگیزی که می توانند قدرت درون و خلاقیت انسان را شکوفا و نمایان سازند.

ادامه دارد.....


اولین دیدگاه را شما بگذارید تخصصی ،

  

جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را

نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را

30 سال پیش در چنین روزی (20 / بهمن/ 1355) چشم بر این جهان بازکردم و به خواست خداوند تا به امروز هستیم و از فردا نیز بی خبر. گویی شبی را با کابوسهای زیاد به صبح رسانده ام. چشم باز کردم و خود را در چهارمین دهه زندگی دیدم.

از کودکی چیزی جز صدای توپ و غرش هواپیماهای جنگی  و صندوقهای چوبی روان بر دستهای مردم که حامل جوانان پرپر شده این دیار بودند ،  بعنوان خاطره در ذهن ندارم. در هر محل که پا می گذاشتی پارچه های سیاه پرپر شدن یکی از جوانان محل را روایت می کرد.

ما - بچه های آن روزگار- نیز با تکه ای چوب تفنگی می ساختیم و با بچه های محل سنگری می یافتیم و بسوی هم تیر اندازی میکردیم. همه چیز حکایت از جنگ ، مقاومت و کشته شدن داشت . این بازی کودکانه ما بود و با همین خاطرات تا چشم بر هم زدیم ، خود را در جوانی یافتیم.

نو جوانی با پایان جنگ همراه بود و آغاز سازندگی . پدر بیچاره با یک حقوق کارگری باید شکم 10 نفر را سیر میکرد. مخارج تحصیل و سایر هزینه های کمر شکن نیز جای خود داشت. تورم مانند سرطان اقتصاد مملکت را فرا گرفت و نسل ما باید با تمام کمبودهای ناشی از تحریم خود را سازگار می کرد و گلیم خود را از آب بالا می کشید.

این نیز بگذشت و هنگامه جوانی رسید. آن هنگامه ای که اوج سرمستی و شکوفایی انسان است .یادش به خیر ، مادر بزرگم (رحمت خدا بر او باد) همیشه این شعر را برایم می خواند :

جوانی که رسید به بیست               میگه مرد مرا نیست.

(جوانی که به بیست سالگی رسید کسی را هماورد خود نمی یابد.)

قبولی در دانشگاه آزاد با اوج تورم و بازنشتگی پدرم تقارن یافت. حال یک پدر باز نشسته بود و 10 سر عائله که هرکدام برای خود سازی میزدند. گروهی وقت ازدواجشان بود ، گروهی دانشگاه قبول شده بودند و گروه دیگر هنوز محصل .لاجرم باید قید دانشگاه را میزدم و دین خود را به مملکت در لباس سربازی ادا می کردم.

زمانی که بازگشتم همه جا تعطیل بود . نه کاری بود و نه چاره ای. اوج تعطیلی مملکت بود و بیکاری بیداد می کرد . من هم به هر دری می زدم تا چاره ای بیابم. در همین ایام همای اوج سعادت به ناگاه به دام من افتاد و از چنگال بیکاری رهایی یافتم . تا خواستم بفهمم که هستم و چه کاره هستم کودکی و نوجوانی و جوانی خود را ازدست داده بودم. نه از کودکی حض کودکی بردیم نه از جوانی لذتی .

فهمدم این نسل سوخته ای که میگویند خود ماییم .

به هر حال روزگار می گذرد وزندگی نیز از پی آن. غصه گذشته را خوردن نیز از آثار حماقت است. باید حال را درک کرد و امید به آینده داشت و در جهت هر چه بهتر ساختن آن و جبران گذشته های از دست رفته گام برداشت.

 پس هنوز هم دیر نشده : تولدم مبارک.

 

 

یادم آمد شوق روزگار کودکی

مستی بهار کودکی

رنگ گل جمال دیگر درچمن داشت

آسمان جلال دیگر پیش من داشت

شور و حال کودکی برنگردد دریغا

قیل و قال کودکی برنگردد دریغا

به چشم من همه رنگی فریبا بود

دل دور از حسد من شکیبا بود

نه مرا سوز سینه بود

نه دلم جای کینه بود

شور و حال کودکی برنگردد دریغا

قیل و قال کودکی برنگردد دریغا

روز و شب دعای من

بوده با خدای من

کز کرم کند حاجتم روا

آنچه مانده از عمر من بجا

گیرد و پس دهد به من دمی

 مستی کودکانه مرا

شور و حال کودکی برنگردد دریغا

قیل و قال کودکی برنگردد دریغا


نظر() خاطرات ،

  

 

قبل از آموختن این «هفت عادت» لازم است به «برداشتهای» خود پی ببریم.

منظور از « برداشت » شیوه نگرش ما به جهان و امور و نقش خودمان است. برداشتهای ما – خواه درست و خواه نادرست – منشاء گرایشها و رفتارها و در نتیجه منشاء روابط ما با دیگران است.

توضیح اینکه چه بسا انسانهایی بوده اند که در محیط خانه یا کار و اجتماع عاری از هرگونه احساسهای لطیف بوده اند ولی بر اثر یک تجربه چنان متحول شده اند که کاملاً نقش آنها در محیطی که هستند تغییر میکند و شیوه نگرش آنها به محیط اطراف تغییر میکند و در رفتارشان انقلابی بوجود می آید. به این تحول یک تغییر برداشت میگویند. هرچند اگر انسان مراقب نباشد ، ممکن است به قالب همان انسانی که سابقاً بوده بلغزد و به جایگاه پیشین خود باز گردد.

در علم نیز مشاهده میکنیم که هر پیشرفت بزرگ ، ناشی از گسستن از شیوه قدیم تفکر یا نگرش و برداشت پیشین بوده است.در فیزیک اینشتین ، گسستن از فیزیک نیوتون را می بینیم.برداشت یا قانون «نسبیت» در مقایسه با فیزیک نیوتون که بر مبنای حرکت ساعت است ، دارای ارزش توجیهی قابل ملاحظه تری است . واین گفته آلبرت اینشتین دارای اهمیتی ویژه است :

« به هنگام رویارویی با مشکلات اساسی نمی توانیم از همان سطح تفکری که آن مشکلات را به وجود آورده ایم ، آنها را حل کنیم.»

اگرمی خواهید در روابط خود- خواه روابط شغلی و خواه روابط خانوادگی یا حتی در خودتان – تغییرات جزیی و کوچک به وجود آورید ، به گرایشها و رفتارتان توجه کنید.

اما اگر جویای تغییرات بزرگ وپیشرفتهای عمده اید و میخواهید گامهای کو آنتومی ( جهشهای بلند ) بردارید ، « برداشت » خود را تغییر دهید . یعنی شیوه تفکر خود را عوض کنید.

«به محض تغییر برداشت ، همه چیز ناگهان عوض میشود.»


اولین دیدگاه را شما بگذارید تخصصی ،

  

مشخصات مدیر وبلاگ

حسین ادیبی [2]

متولد 1355 در شهر سده لنجان از توابع شهرستان لنجان در استان اصفهان می باشم. کارمند و متأهل و دارای یک فرزند 6 ماهه دوست داشتنی به نام سپهر می باشم که نام این وبلاگ نیز به نام او مزین شده. دوستان در این وبلاگ با ایده ها و نظرات بنده در مورد مسائل اجتماعی پیرامون ما و همچنین مطالب فرهنگی و درمواردی نیز مطالب تخصصی مرتبط با کارم آشنا خواهند شد. همچنین قصد دارم از این طریق شهر خودم سده لنجان را به سایر هموطنان معرفی کنم .
ویرایش

موسیقی

لوگوی دوستان




ویرایش

طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ