انوشیروان باخود قرار کرده بود که از هر که کلام خوش بشنود ، 400 درهم به او بدهد ، روزی پیرمردی را دید که درخت زیتون می نشاند ، گفت :
تو پیرمردی به چه آرزو درخت زیتون می نشانی ؟ ( چون درخت زیتون خیلی دیر بار می دهد و گویا 20 سال مدت می خواهد تا بار دهد.) و حال آنکه عمر تو وفا نمی کند که بار آن را بخوری . گفت قربان دیگران کاشتند و ما خوردیم. ما نیز بکاریم تا دیگران بخورند.
انوشیروان خوشش آمد ، امر کرد 400 درهم به او دادند، پیرمرد گفت : درخت مردم بعد از مدت زیاد بار می دهد ، اما درخت من همین روز اول بار داد. از این حرف نیز انوشیروان خوشش آمد و دستور داد 400 درهم دیگر به او بدهند.
پیرمرد گفت : درخت مردم سالی یک دفعه بار می دهد ، اما درخت من دو بار. از این جمله هم انوشیروان خوشش آمد ، امر کرد بازهم 400 درهم دیگر به او بدهند. آنگاه انوشیروان سوار بر اسبش شد و تند رد شد و گفت:
می ترسیم خزینه ما را تمام نماید. این قرارداد انوشیروان برای قدر دانی از سخن نیک بود.
مشخصات مدیر وبلاگ
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
دسته بندی موضوعی
موسیقی