بارها شنیده بودم در شهرهای بزرگ همسایه را باهمسایه کاری نیست. با خودم فکر میکردم اینها نوعی اغراق است در بیان بی تفاوتی انسانها نسبت به هم که در قالب معضلات شهر نشینی بیان میگردد.
هر گاه این جمله (همسایه از همسایه خبر نداره ) را می شنیدم خودم را اینگونه راضی میکردم :
آخه اینقدر هم بی تفاوت که نه . بالاخره انسانند.
شاید منظور همسایه های کوچه پشتی باشه.
حالا کوچه پشتی نه - بالاخره افرادی که تو یه کوچه رفت و آمد میکنن که هم دیگه را می بینن و یه سلامی باهم میکنن. یعنی اونا هم همدیگه را نمی شناسن .
باشه خوب همسایه های دیوار به دیوار چی ؟ یا اگه تو یه مجتمع مسکونی باشند چی ؟
اونا هم از هم بی خبرند؟حالا طبقات دیگه ی مجتمع هیچ ، همسایه های یک طبقه که دیوار بین اونا شاید 10 سانتیمتر باشه چی ؟ یعنی اونا هم از هم بی خبرند؟ اونا که فاصله درخونه هاشون شاید 20 سانتیمتر هم نشه!
اگه اینجور باشه که ای ول دارند.
اما با چیزی که دیدم تمام این اما و شایدها لباس حقیقت به خود پوشید و مرا در بهت و حیرت فرو برد.
آقا رضا شوهر عمه ام سالها پیش به خاطر کار شهر و دیار خود را ترک گفت وراهی دیار غربت شد.
حدود 20 سال ساکن مسجد سلیمان بود . سپس مدتی را در اهواز گذراند و بعد از آن هم به شاهین شهر اصفهان رفت.
چندسالی هم در شاهین شهر بود و نهایتاً در اصفهان مسکنی برای خود دست و پا کرد و در آنجا سکنی گزید.
عیال زیادی نداشت. برای خودش خوش بود . برای خانواده پدری مهربان و از خود گذشته و برای دوستان و آشنایان بی آزار و دوست داشتنی.
بسیار سالم سرزنده و بشاش به نظر می رسید.
دوشب پیش پس از کمی خانه تکانی برای اسقبال از بهار در حالی که با همسرش در حال گفتگو بودند ناگهان در قلبش احساس سوزش میکند و گویی کسی سینه اش را میشکافد. تنها پسر و دامادش هم سرکار بودند و امکان دسترسی به آنها نبود .همسر و دختران وحشت زده هر چه فریاد می زنند همسایه های کوچه پشتی و هم محله ای و هم آپارتمانی که هیچ ، همسایه های دیوار به دیوار و هم طبقه هم احساسی از خود نشان نمی دهند. گویی این مشکل فقط برای این خانواده است و بس . و احتمال وقوع چنین اتفاقی برای آنها نیست. بنابر این نیازی به همیاری نیست. پس به حال خود رهایش میکنند تا ...
قربون 115 اورزانس هم باید بریم که وقتی میرسه دیگه فایده ای نداره.
شاید اگر احساسات لطیف انسانی در یکی از جنبندگان اون طبقه کمی خود را بروز می داد و در سردرگمی این خانواده دستی زیر بغل آقا رضا میکرد اون هم الان در شب عید کنار خانواده به دنبال مهیا کردن خود برای استقبال از بهار بود و کمی بعد هم شب دامادی پسرش را به جشن می نشست. ولی افسوس.
پس از تمام این وقایع و اتفاقات ، حال که دیگر کاری از دست کسی ساخته نیست اینگونه خودمان را راضی نگه میداریم :
قضا و قدر ینگونه حکم کرده بود. کاسه عمرش سر آمده بود و ...
بهر حال خدایش بیامرزد و الطاف بیکرانش را شامل حال بازماندگان نماید.
این شبها شاهد پخش سریال جدیدی از سیمای جمهور اسلامی به نام آدمخوار هستیم که به سفارش شبکه دو و مشارکت معاونت امر به معروف و نهی از منکر نیروی مقاومت بسیج ساخته شده است. مجموعه «آدمخوار» معضلات و عواقب حضور و عضویت جوانان و خانواده ها در شرکت های بازاریابی اینترنتی را مورد توجه قرار می دهد. ظاهراً این سریال اولین حرکتی است که رسماً به مزمت و نکوهش این مجموعه های هرمی و بازارهای اینترنتی پرداخته.
فیلم شروع خوبی داشته و دقیقاً همان ترفندهایی را که نتورکیها برای به دام انداختن جوانان بکار می برند موشکافانه دنبال کرده. از همین حالا می توان پایان آنرا حدس زد.
حدسی که زیاد دشوار نیست چون روزانه با تعداد زیادی از شکست خوردگان این تجارتهای الکترونیکی روبرو هستیم که یکی پس از دیگری از صحنه تجارت ترد می شوند و خود را در رؤیا هایشان ناکام و زندگی واقعی خود را تباه شده می یابند.
قبل از این فیلم هم گاهاً از صدا و سیما شاهد پخش میز گردهایی (فکرمی کنم شبکه 5 ) در این خصوص بودم که روند این تجارت را مورد تحلیل قرار میدادند و نهایتاً به صورت علمی مبهم بودن و غیر عملی بودن آن را به اثبات می رساندند.
اما من نه نقاد فیلم و سریال هستم و نه هدفم ایجاد بحث سیاسی است. فقط می خواستم به یک نکته اشاره کنم.
نکته ای که مدتهاست فکر مرا به خود مشغول کرده و با پخش این فیلم قوت گرفت .
چگونه است در این برهه از زمان که سایتهای مستهجن و غیر اخلاقی و برخی سایتهای سیاسی که به نشر اکاذیب و غیره می پرداختند و بطور کلی سایتهایی که مورد تأیید وزارت ارشاد و سایر دستگاههای ذیربط نبودند و باید از دسترس عموم خارج می شدند( که این هم در جای خود در پاره ای موارد قابل تقدیر و در جایی قابل بحث و شبه انگیز است) با فیلترینگ به راحتی جمله مشترک گرامی دسترسی به این سایت امکان پذیر نمی باشد بر روی آنها ظاهر می شود ولی سایتی که مادر تمام بدبختیها و نابودیها و بقول تلویزیون مروج آدمخواری است همچنان به فعالیت خود ادامه می دهد و دسترسی به آن برای نتورکیها هیچ ممنوعیتی ندارد. مگر نه این است که یکی از ارکان پیشبرد اهداف این جریانات دسترسی به سایت و اینترنت برای عاملان فعال در این شبکه هاست. آیا بهتر نبود بجای این همه تبلیغ و فیلم سازی که حکم نوش دارو ی بعداز مرگ سهراب را دارد قبل از اپیدمی شدن این بیماری مسری از همان ابتدا این سایت هم به لیست فیلترینگ اضافه می شد تا شاید از گسترش آن به این وسعت و سرعت جلوگیری می کرد.
موضوع دیگری که زیاد به آن نمی پردازم نوع محصولاتی است که در این بازار عرضه می شود. مهمتر از همه نقش سکه ها و تصاویر روی آن هاست که جای بسی تأمل دارد!!!!
خواهنده مغربی در صف بزازان حلب می گفت: ای خداوندان نعمت! اگر
شما را انصاف بودی و ما را قناعت ، رسم سؤال از جهان برخواستی .
ای قناعت توانگرم گردان که ورای تو هیچ نعمت نیست
کنج صبر اختیار لقمانست هرکرا صبر نیست حکمت نیست.
تب گلد کوئیست چند ماهی است که شهر ما ، سده لنجان را در بر گرفته و مانند ویروس به جان انسانهای بی خبر افتاده و روز به روز قر بانی های بیشتری را میگیرد.
نمی دانم اطلاعاتی که بنده دارم تا چه حد به واقعیت نزدیک است و همین جا قبل از شروع هر کلامی از کسانی که احیاناً این مطالب را می خوانند تقاضا دارم در صورتی که اطلاعات بیشتری دارند و میتوانند مرا قانع کنند نظر خود را برای بنده به آدرس : hossien164@yahoo.com ایمیل کنند تا من نیز اگر اشتباه میکنم تا دیر نشده کار را شروع کنم!
ولی تا جاییکه بنده اطلاع دارم و به من مربوط میشود این نوعی ریسک بسیار خطر ناک و بی پایه و اساس است که مبتنی بر هیچ یک از اصول موفقیت و پیشرفت که در زیر به آن اشاره میشود نیست. معمولاً انسانها از لحاظ ریسک پذیری دو دسته اند. انها که ریسک را جزئی از زندگی میدانند و شجاعت ریسک دارند و دسته دوم کسانی که حتی جرأت فکر کردن به ریسک را ندارند.
تکلیف گروه دوم روشن است . ولی گروه اول که انسانهای ریسک پذیر هستند نیز ابتدا تمام زوایای کار خود را بررسی میکنند و سپس اقدام میکنند. هیچ منطقی ریسک کورکورانه و تقلیدی را نمیپذیرد. ریسک حد اقل باید ۵۰ درصد موفقیت و ۵۰ درصد دیگر آن عدم موفقیت و شکست را دارا باشد . هیچ کس با ۱۰۰ درصد ریسک وارد میدان نمیشود . حال آنکه گلد کوئیست یعنی ریسک به تمام معنا. هیچ توجیه منطقی برای تقسیم پیروزی و شکست در آن وجود ندارد.البته شاید کسانی باشند که مدعی پیروزی در این میدان باشند و لی آیا این جوابگوی چند درصد تمام کسانی است که وارد این عرصه میشوند.
چون روی صحبت من با همشهریانم است این بحث را در حیطه شهرمان و بنابه پتانسیلهای موجود در شهرمان باز میکنم.البته اگر بخواهیم به این موضوع خیلی خوش بینانه نگاه کنیم.
همانطور که میدانیم جمعیت شهر ما ۲۰۰۰۰ نفر تخمین زده شده که اگر این رقم صحیح باشد شاید بتوان فرض را بر این گذاشت که تعداد افرادی را که شرایط ورود به این بازی را داشته باشند نیمی از جمعیت شهر باشد که البته این هم فرضی است محال ( البته چون درباره گلد کوئیست صحبت میکنیم باید بقول کوئیستی ها با دید باز به قضیه نگاه کنیم و ناچاراً فرض بالا را می پذیریم.)
خوب حال با یک حساب سر انگشتی میتوان به کنه قضیه پی برد که از این بازی چند نفر در این شهر میتوانند موفق بیرون بیایند. این ده هزار نفر زیر مجموعه چند سر گروه میتواند باشد ؟ بنا بر این متوجه میشویم که ظرفیتهای موجود شهر ما قابلیت این افکار را ندارد و خیلی زود به مرحله اشباع میرسد و تقریباً تمام کسانی که در این بازی وارد شده اند ناکام خواهند ماند. بجز تعداد انگشت شماری آنهم با اما و اگرهای بسیار .
حال به اصل گلد کوئیست باز میگردم( خطاب به دوستانی که میخواهند وارد بازی شوند):
نظریه گلد کوئیست بر چه اصولی استوار است و رهبران گلد کوئیست چگونه توانسته اند اینگونه تجارت خود را بسط و توسعه دهند؟
نظریه گلد کوئیست برگرفته از دستور العملهای کتابهای معرفی شده در زیر است:
۱- کی پنیر مرا جابجا کرد اثر دکتر اسپنسر جانسون. ( راهی شگفت انگیز برای مقابله با هرگونه تغییر در کار وزندگی)
۲- قورباغه را قورت بده اثر برایان تریسی ( ۲۱ روش عالی غلبه بر تنبلی و انجام بیشترین کار در کمترین زمان )
۳- حکایت دولت و فرزانگی اثر مارک فیشر( داستانهایی که حقیقتی سود مند را تقویت میکنند.)
۴-۱۰۰ اصل شکست ناپذیر موفقیت در زندگی و کار اثر برایان تریسی( اصول موفقیت -زندگی - کسب و کار و مدیریت برتر)
۵- هفت عادت مردمان مؤثر اثر استفان کاوی ( رهبری مبتنی بر اصول که هدفش این است که به افراد و سازمانها این توانایی را ببخشد که خودشان به خود بیاموزند.)
البته اشتباه نشود . کتابهای فوق برای بازی گلد کوئیست نوشته نشده اند بلکه بنده یقین دارم رهبران گلد کوئیست کتابهای فوق را خط به خط خوانده و مو به مو به اجرا گذاشته اند.
هدف نویسندگان کتابهای فوق ایجاد انگیزه - تغییر در رفتار و منش - غلبه بر زمان و مدیریت زمان و رسیدن به خود باوری انسانها در پیشبرد اهدافشان در زندگی است.
این هدف بسیار متعالی است و اگر انسانها بتوانند این اصول را در زندگی خود به یک عادت تبدیل کنند آنچنان تغییر و تحولی در زندگیشان بوجود خواهد آمد که شاید به باور خودشان هم نمیرسید.
مسلماً این اصول برای رهبران گلد کوئست تبدیل به عادت شده و شاگردان خوبی برای این نویسندگان بوده اند و بی کم و کاست دستورالعملهای آنهارا در زندگی به کار بسته اند.
خوب بایستی برای رسیدن به اهداف خود کار را شروع میکردند. انسان برای دست یابی به هدف نیاز به وسیله دارد.
مثلاً برای یک کاسب ،کسب و کار هدف است و اجناس داخل مغازه وسیله برای کسب و کار.
برای یک دانشجو رسیدن به درجات عالی علم ، هدف ، و دانشگاه وسیله است.
بنابر این میتوان گفت برای رهبران گلد کوئست ، رسیدن به پول و سرمایه کلان ، هدف، و انسانهای ساده لوح وسیله اند برای تحقق هدف.
نه تنها هیچکس مدیران گلد کوئست را مورد مزمت و سرزنش قرار نمی دهد بلکه تشویق و ترغیب هم میکنند.زیرا کم هستند انسانهایی که با هدف وارد عرصه ای با ریسک پذیری بالا بشوند و نتیجه فوق العاده بگیرند.
از اصول کتابهای فوق خواندن بدقت مطالب و اجرای آنها در زندگی و آموز ش به دیگران است که این حرکت را نیز به خوبی میتوان در گلد کوئست مشاهده کرد.خوانده اند و عمل کرده اند و به دیگران نیز یاد میدهند.
لیدرهای گلد کوئیست با الهام از رهبران خود با زیرکی تمام انسانهای زود باور را با جملات زیبای کتابهای فوق فریب داده و از آنها به عنوان طعمه استفاده میکنند و این کار بصورت نوبتی به پایین دستی ها میرسد و از شهری به شهر دیگر و از کشوری به کشور دیگر منتقل میشود.
البته منکر این قضیه نیستم که در کشورهای اروپایی این طرح جواب داده و لی نباید غافل شویم که در اروپا این قوانین هستند که بر کشور حکم میکنند و همچنین از ثبات برخوردارند ولی در کشور ما چه ؟
هر از چند گاه قانون جدیدی مطرح میشود و با عوض شدن دولتها قوانین نیز باید عوض شوند. همین امر موجب کاهش ضریب اطمینان این طرح در ایران شده و به هیچ عنوان نمیتوان به آن اعتماد کرد.
حال از مباحث فوق که بگذریم این مطلب حائز اهمیت است که چرا ما خود را وسیله دیگران برای رسیدن به هدفشان قرار دهیم؟ چرا خودمان دست به کار نشویم و هدفمان را انتخاب نکنیم و با مطالعه اصول فوق اهداف عالیه زندگیمان را پیش نبریم.
گلد کوئست یک راه است و یک هدف برای گروهی که آن را ابداع کرده اند.
هدف ما چیست ؟ اصلاً کار ماچیست؟ کارمند هستیم ؟ کارگر هستیم ؟ مدیر هستیم ؟ خانه دار هستیم ( خطاب به بانوان)؟
هرچه باشیم باید هدفمند زندگی کنیم و بر اساس واقعیات. نه بر اساس رؤیا ها و هواهای نفسانی .
اصول ذکر شده در کتابهای فوق شامل حال همه اقشار جامعه است. در هر رده و مقامی که هستیم باید اصول فوق را مطالعه کنیم و در زندگی به کار بندیم و به دیگران آموزش دهیم تا به یک عادت تبدیل شوند . شعار گلد کوئیستیها این است که اگر تغییر نکنی نابود میشوی ( برگرفته از اصول کتالب کی پنیر مرا جابجا کرد). بسیار درست است . اما چه تغییری؟ تغییر در راستای آهداف آنان یا تغییر در راستای اهداف خودمان . بایستی تغییر کرد اما نه برای اهداف دیگران بلکه برای رسیدن به هدف معین.
اگر چنین شد مانیز باید امید وار شویم که میتوانیم به اهداف عالیه خود برسیم . در غیر اینصورت بازیچه دست کسانی هستیم که مارا بعنوان وسیله انتخاب کرده اند.
در پایان از کلیه دوستانی که قصد دارند وارد این بازی شوند تقاضا میکنم ابتدا کتابهای فوق را بخوانند و اصول آنرا در زندگی بکار بندند اگر جواب نداد آنگاه سراغ گلد کوئیست بروند.
خداوند رحمت کند بزرگان شعرو ادب را که سالها پیش به ما گفته اند ولی به گوش ما نرفته و هنوز هم پس از گذشت سالیان سال هنوز نفهمیده ایم که :
نابرده رنج کنج میسر نمی شود
مزد آن گرفت جان برادر که کارکرد.
مشخصات مدیر وبلاگ
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
دسته بندی موضوعی
موسیقی